سرگذشتی ویژه از زندگی حضرت امام ( بهترین هدیه ) - بخش دوم
کم کم ایام اقامت امام به پایان میرسید و آغاز هجرتی عظیم تر فرا می رسد مقارن غروب آفتاب بود و خورشید هم نور خود را از سرزمین پاریس جمع می کرد که دیدم دو دوشیزه فرانسوی درب اقامتگاه ایستاده اند و تقاضای ملاقات دارند. ملاقات امکان نداشت از آنان عذرخواهی کردم شیشه کوچکی دستشان بود و محتوی مقداری خاک درب شیشه مهروموم شده بود اظهار کردند اگر ملاقات ممکن نیست ، رسم ما بر این است که وقتی به کسی علاقه مند شدیم و ارادت پیدا کردیم هنگام جدائی و خداحافظی بهنترین هدیه را به او تقدیم کنیم و این خاک را به حضور امام تقدیم کنید و برای هر کدام یک قطعه عکس با امضای امام برایمان بیاورید ....
محضر امام رسیدم و جریان را عرضه داشتم امام با تبسمی شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را توشیح فرمودند به آنان دادم عکس را بوسیدند و با تشکر رفتند.
به قلم جمعی از فضلا و یاران امام
برگرفته از کتاب سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی 1