سردرد ملکه شدید شده بود وهر چه از شب می گذشت بر شدتش افزون می گشت. ملکه آن شب را بادرد و نج سپری کرد و ناله زد واشک ریخت. بالاخره صبح سه شنبه،اشعه خورشید تاریکی شب را دریدو صفحه زمین را روشن ساخت امابانو هر دو چشمش را از دست داد وبر اثر یک بیماری مرموز بکلی نابیناشد. بانو سخت متاثر گردید، دیگرهیچ چیز را نمی دید. از غم کوری،سردرد را فراموش کرد . نمی دانست آیا دیدگانش قابل معالجه هست ودرمان می پذیرد یا خیر؟
سید محمد سعید افندی که خوداز استادان و سخنوران عامه درنجف به شمار می رفت و درمدرسه ای نزدیک باب وادی السلام تدریس می نمود، گوید: شوهر این زن ملا امین ، در کتابخانه حمیدی بامن همکاری داشت. او روز سه شنبه نزد من آمد و با افسردگی وپریشانی، حادثه نابینا شدن همسرش را برایم شرح داد و گفت:دیشب بعد از یک سردرد شدید وطولانی هر دو چشم ملکه کور شده وهیچ کس و هیچ چیز را نمی بیند. من از این پیش آمد اظهار تاثر کردم وگفتم: «اگر شفای همسرت رامی خواهی امشب او را در حرم مطهرحضرت مرتضی علی علیه السلام ببر و به حضرتش توسل جسته ، شفای وی را طلب کن و آن بزرگوار را در درگاه الهی واسطه قرار بده شاید خداوندبه برکت امیرالمؤمنین علیه السلام شفایش بخشد.»
شب چهارشنبه فرارسید، ملکه همچنان دردمند و مضطرب بود، باآنکه می خواستند او را به حرم شریف مولا برده و متوسل شوند،اما از شدت درد و ناراحتی، چنان بیتاب و ناآرام بود که از تشرف وزیارت منصرف گردیدند.
پاسی از شب گذشت ، هنوز زن بیچاره ناله می کرد و درد می کشید .بی قراری او ، آرامش دیگران را نیزبر هم زده بود . همه متاثر و ناراحت بودند.
- ۰ نظر
- ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۰